کد مطلب:292422
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:207
حکایت سی و یکم: میرزا محمّد تقی الماسی
و همچنین سیّد محمّد باقر مذكور در كتاب «نورالعیون» از جناب میرزا محمّد تقی الماسی روایت كرده كه در رساله «بهجة الاولیاء» فرموده: فرد موثّقی از اهل علم از سادات شولستان به من از مرد مورد اطمینانی خبر داده كه گفت: در این سالها این گونه مرسوم شده كه گروهی از اهل بحرین تصمیم گرفتند كه جمعی از مؤمنین را به نوبت به میهمانی دعوت كنند. پس از مدتی نوبت به یكی از آنها رسید كه چیزی نداشت. به همین دلیل خیلی ناراحت و غمگین شد. از روی اتفاق شبی به صحرا رفت. شخصی را دید كه به او رسید و گفت: «نزد فلان تاجر برو و بگو كه م ح م د بن الحسن(ع) می گوید: دوازده اشرفی را كه برای ما نذر كرده بودی به من بده و آن اشرفی ها را بگیر و آن را در میهمانی خود خرج كن.» او نیز نزد تاجر رفت و آن پیغام را به او رساند. آنگاه آن تاجر به او گفت: این را م ح م د بن الحسن خودش به تو گفت؟ و بحرینی گفت: بله. تاجر گفت: او را شناختی؟ گفت: نه.
گفت: او صاحب الزّمان(ع) بود و من این اشرفی ها را برای او نذر كرده بودم.
آنگاه به آن بحرینی احترام گذاشت و آن مبلغ را به او داد و از او التماس دعا كرد و از او خواهش كرد كه حال كه آن جناب نذر مرا پذیرفته، نصفی از آن اشرفی ها را به من بده و من عوض آن را به تو بدهم. پس بحرینی رفت و آن مبلغ را در آن میهمانی خرج كرد و آن شخص مورد اطمینان به من گفت: من این حكایت را از بحرینی با دو واسطه شنیدم.